کد مطلب:236858 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:208

ضربه مغزی
شب، پرده سیاه خود را روی تاقدیس روز كشیده و غبارش را همه جا پاشیده بود. اتوبوس، جاده ی آسفالت را می شكافت و نور چراغ هایش مثل خنجری در دل شب فرو می رفت. در آن دور دستها چراغ های شهر سوسو می زد.



[ صفحه 60]



مسافران به شوق زیارت دوست، پای در راه نهاده بودند، یكی دعا می خواند و دیگری ذكر می گفت؛ دختر جوان به صندلی تكیه داده و نگاهش را به دور دستها سپرده بود.

گرچه بیش از شانزده بهار از عمرش نمی گذشت ولی از نشاط و حال جوانی كمتر اثری در او دیده می شد؛ چند سال بود كه تحرك و شادابی برای او معنای خودش را از دست داده و بیماری مثل خوره به جانش افتاده بود و نیروی جوانی اش را به تحلیل می برد؛ پدر و مادر، كه سالها چون شمع، در غم فرزند دلبندشان می سوختند، حالا خسته از آن ها طبابت های بی نتیجه، بار سفر بسته و می آمدند تا خاضعانه در خانه بزرگواری را بكوبند كه دست رد به سینه كسی نمی زند.

فاطمه نگاهی به ماه شیرین كرد و گفت: دخترم گرمته؟

پاسخ مادر سكوت بود، سكوتی كه پنج سال آتش به جان او زده بود. مادر پنجره را باز كرد؛ نسیم، صورت دختر را نوازش می داد. حرم را هاله ای از معنویت فراگرفته بود و دلباختگان جذب آن گشته و عاشقانه گردش جمع شده بودند تا امامتشان را زیارت كنند. وقتی كه غلام محمد و خانواده اش وارد حرم شدند، شوق زیارت، بیش از پیش در دلشان ریشه دواند. حس كردند این زیارت با زیارت های چند روز گذشته فرق می كند.

اما ترس از این كه فكرشان در قالب رؤیا بماند، لحظه ای آرامشان نمی گذاشت.



[ صفحه 61]



مرد، صندلی چرخدار را به جلو می راند؛ بر روی آن، جسم معلول ماه شیرین قرار داشت؛ هر كس او را می دید تاثر و تالم در چهره اش موج می زد.

زن با ذوق و اضطراب گفت: می گم: اگر آقا جواب رد بهمون بده، كجا بریم؟

مرد آهی كشید و گفت: توكل به خدا زن، امیدوار باش، آستان قدس از طرف امام ما را دعوت كرده و حتما آقا می خوان مرادمون رو بدن. قلب مرد به شدت می تپید و رنگ به چهره اش نداشت، گر چه این كلام ها را برای آرامش و امیدواری همسرش می گفت؛ ولی در دلش غوغایی بود. او محكم دسته های صندلی چرخ دار را در دست فشرد؛ با این عمل سعی داشت به اضطرابی كه از لرزش دستهایش مشهود بود غلبه كند و آن را به اختیار خود در آورد. داخل صحن، پر از زائرینی بود كه وجود سراسر از عشقشان تشنه زیارت بود. فاطمه به سوی پنجره فولاد رفت و انگشتانش را به مشبك های عشق سپرد؛ نیاز را لمس كرد و غرق در اشك، خالصانه زمزمه می كرد: آقا یه ماه دل از وطن بریدیم بهت پناه آوردیم؛ خواهش می كنم بچمونه شفا بده؛ خواهش می كنم....

ناله او در میان همهمه سایر زوار گم شد؛ همه دستی سبز یافته بودند كه قادر بود گره از دشوارترین كارها بگشاید.

مرد، نگاه زلالش را از میان پلك های مرطوبش، به گنبد طلا



[ صفحه 62]



دوخت؛ گنبد در دل سیاه شب درخشش خیره كننده ای داشت؛ او متوسل به هشتمین اختر آسمان امامت و ولایت شد و با دلی شكسته به درگاه خدا التماس كرد و طلب حاجت نمود. به طرف فرزندش كه پشت پنجره فولاد به خواب رفته بود راهی شد و كنار او چمباتمه زد. همسر محمد برای زیارت به داخل حرم رفته بود.

مرد سرش را بر روی دستانش گذارده و به گذشته ای نه چندان دور اندیشید:

درست پنج سال قبل بود كه ماه شیرین همراه با سایر بچه ها به مدرسه می رفت؛ در راه، همچون بچه آهویی تیز پا می دوید و مسیر خانه به مدرسه و بالعكس را می پیمود. هنگامی كه از مدرسه باز می گشت با سخنان شیرین و كودكانه ی خود به تن خسته از تلاش روزانه والدینش جانی دوباره می بخشید. آنها زندگی خوب و سعادتمندی داشتند و به رغم بی بضاعتیشان از مستمندان دستگیری و دل جویی می كردند. وقتی آنها قسمتی از اندك البسه و غذایی را كه داشتند می بخشیدند و خود در مضیقه به سر می بردند، غلام می گفت:



تو نیكی میكن و در دجله انداز

كه ایزد در بیابانت دهد باز



روزها از پی هم می گذشت كه غنچه زندگی محمد و فاطمه، تبدیل به گلی زیبا شود تا فضای خانه را معطر به حضور خود كند كه ناگهان بر اثر حادثه ای كه در راه مدرسه برای دختر پیش آمد



[ صفحه 63]



باعث ضربه مغزی و در نتیجه، برهم خوردن تعادل فكری و از بین رفتن قدرت تكلم ماه شیرین شد.

از آن روز، دیگر شادی و خنده برای خانواده ی غلام، معنا نداشت و رنج و بیماری ماه شیرین از یك سو و ضعف مالی آنان از سوی دیگر، اعضای خانواده را رنج می داد.

تا این كه پس از ناامید شدن از درمان، با ارسال درخواستی نیازشان را به سوی آستان نور و امید مرقد مطهر امام رضا علیه السلام آوردند و پس از دریافت دعوتنامه و با هزینه ی امام رضا علیه السلام راهی شدند.

در مشهد، آستان مقدس امام رضا علیه السلام برای آنها مسكن و سایر نیازها را تامین كرد و پس از گذشت یك ماه كه متوسل به امام هشتم شده اند، تا به حال نتیجه نگرفته و قرار است فردا رهسپار وطن خود شوند؛ اما اگر دست خالی برگردند در پاسخ انتظارات دوست و آشنا چه بگویند؟

دكترهای ایران، نظر اطبای پاكستان را تایید كردند و همه، رای به صعب العلاج بودن بیماری ماه شیرین دادند. فقط معجزه ای می توانست او را نجات دهد تا دوباره با پرتوافشانی اش محفل خانواده را روشن كند و شادی را به آنها بازگرداند.

پدر با سینه ای پردرد، قلبی شكسته و دلی گرفته، در خلوت خود، اشك می ریخت و از آقا یاری می جست.



[ صفحه 64]



مادر كه تازه از زیارت بازگشته بود، بر زمین نشست؛ آرام سر دختر را به زانو نهاد و با گوشه سال سرش، عرق را از روی گونه های دختر زدود و عاجزانه از امام خواست تا سلامتی را به فرزندش بازگرداند.

كمی آن سوتر، تعدادی از زائران، دعای توسل می خواندند؛ فاطمه از صمیم قلب با آنان همراهی می كرد؛ اشك می ریخت و با مولا راز دل می گفت؛ كشتی شكسته فاطمه، غرق در دریای بی كران معشوق بود.

ماه شیرین، از خواب بیدار شد؛ چشم گشود؛ برق شادی در نگاهش می درخشید، خواست حرفی بزند اما زبانش او را یاری نمی كرد؛ با تلاش زیاد، توانست فریادهای پیاپی (رضا جان، رضا جان) سر دهد. شاخه امید به یك باره به شكوفه نشست؛ فریادهایشان سرشار از شادی شد؛ نگاه ها متوجه او گشت؛ مادر از هوش رفت و پدر از شادمانی در پوست خود نمی گنجید؛ اشك به صورت ها دوید؛ فضا آكنده از عطر ملائك شد؛ گویی در تمام صحن و سرا، سجاده های عبودیت گسترده شد و نسترن ها در قیام خود بر مشبك های پنجره ی فولاد پیچیدند و سر به آسمان عشق ساییدند. جمعیت، گرد آنها حلقه زد؛ ماه شیرین و والدینش جبهه بر آستان رضوی ساییدند و سر به سجده شكر نهادند.

گویی اعجاز عشق شكل گرفت؛ آسمان آبی به رنگ عشق شد



[ صفحه 65]



و كبوتران جشن آب و آیینه و عشق، پر و بال زنان در پهنه آسمان رها گشتند.

خانواده غلام محمد كه راضی نشده بودند امید نیازمندی كه در خانه شان را می كوبد ناامید بكنند و سعی بر آن داشتند به سنت اهل بیت علیهم السلام كه همانا دست گیری از مستمندان است عمل كرده و با انجام این كار، موجب ترویج فرهنگ احسان شوند؛ وقتی كه دست نیاز آنها در خانه امام را كوبید، پاداش نیكوكاریشان را گرفتند.

و بدین سان، ثمره ی آن همه خیرخواهی، انسان دوستی و محبت غلام محمد و فاطمه در شفا یافتن فرزندشان متجلی شد.

السلام علیك یا علی بن موسی الرضا علیه السلام



تو نیكی می كن و در دجله انداز

كه ایزد در بیابانت دهد باز